آتش خشم به یاقوت مدارا چه کند؟
تندی سیل به همواری دریا چه کند؟
بی مددکاری دل دست دعا بیکارست
تیشه بی بازوی فرهاد به خارا چه کند؟
نشود طول امل دام ره گرمروان
کشش رشته مریم به مسیحا چه کند؟
عقل را معرکه عشق کند طفل مزاج
نشود کودک ما محو تماشا، چه کند؟
گل ز یک خنده بیجا به زبانها افتاد
تا به آن غنچه دهن خنده بیجا چه کند
در نگیرد نفس شعله به خاکستر سرد
با دماغ من سودازده سودا چه کند؟
عشق در سینه ما گرد کدورت نگذاشت
نبرد سیل غبار از دل صحرا، چه کند؟
در مصافی که جگرداری رستم زال است
صائب خسته روان با تن تنها چه کند؟